سیاه سفید

هر چه که می بینیم لزوما حقیقت ندارد.

سیاه سفید

هر چه که می بینیم لزوما حقیقت ندارد.

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۹/۱۶
    ده
  • ۹۵/۰۹/۱۶
    نه
  • ۹۵/۰۹/۱۵
    شش
  • ۰
  • ۰

سیزده

خابگاهم.دیروز تو گوشی ف مسیجاشو با مامان قرمز دیدم ک نوشته بود رسیدی و مراقب خودت باش و این حرفا.ای کاش زبونم لال میشد(دور از جون) و به ف نمیگفتم که بعد ازدواجش با من با میم رسمی شده.درستشم همینه.چه معنی داره خب ادم با کسی ک ازش جدا شده خیلی خوب حرف بزنه؟اصلا نمیتونم درک کنم.حقیقتا اصلا.بعد اینکه رویه شو عوض کنه...

اون وقت من به قیمت ندیدن مامانم و همه دون کیشوتو بلاک کردم و کلا ارتباط بی نهایت رسمی شده.اون وقت...چی بگم.اصلا براش مهم نیست که این چیزا منو اذیت میکنه.در کوتاه مدت اگر اعتراض کنم رفتارشو عوض میکنه در طولانی مدت اصلا:((نمیدونستم اینجوریه حتا بعد ازدواج😔😔دوبار که بهش بگم بهت اعتماد دارم فک میکنه میتونه هر چی دلش خواست به هر کس دلش خواست بگه.مامان فرزانه هم که قوز بالا قوز.امتحانامم که از همه بدتر.انگاری حال دلم و جسمم و هیچی خوب پیش نمیره.دیشب رسمن جلو همه داد زد با رفتارش ک بدون پارمیس اولویته تو این خونه و نمیدونه چقدر ازش بدم اومد.انگار من لعنتی هیچ جا نباید اولویت باشم.دقیقا هیچ جا.ن تو خونه خودمون ن تو خونه ف شون و ن حتا تو رابطم با ف:(((اشکام داره میاد.میخام فقط بخابم.خستم.زیاد

  • سین ..
  • ۰
  • ۰

دوازده

حالم خوب نیست.ف داره سخنرانی میکنه.اعتماد بنفس ندارم میدونم.حالم خوب نیست.نیست.نیست

  • سین ..
  • ۰
  • ۰

یازده

میم عزیز

در این روز بارانی برایت خوشبختی آرزو میکنم

میتوانم آرزو کنم بمیری تا دیگر اذیت نکنی،میتوانم آرزو کنم مریضی های سخت بگیری تا دیگر فکرت در پیش ما نباشد ولی برایت خوشبختی های بزرگ،زندگی مجدد خوب و فرزندان دوباره آرزو میکنم.خوشبختی ی وسیع که یادت برود از زندگی من و خوشبختی کوچکمان که همچون دستانی دور آتشی نحیف داریم شعله ورش نگه می‌داریم.این تنها راه رها شدن از بدی های تو و حرف های ازاردهنده و دردسرهایی ست که میخواهی درست کنی.برایت خوشبختی ی وسیع آرزو میکنم عزیز.هر چند نه مرامت نه مسلکت و نه هیچ چیز دیگرت را میپسندم ولی این تنها راه آرامش گرفتن تو و البته آرامش گرفتن ما از تو می‌باشد.

امضا : سین

پ.ن: داشتم فکر میکردم که روزی که دادگاه داره ف و تو یه شهر دیگست،دوتایی بریم و حال کنیم و کیف کنیم و یا سه تایی.تا کور شود هر آن که نتواند دید:)دیشب داشتم براش حرف میزدم ساکتم کرد.جقدر نیاز به حرف زدن با دکتر الف دارم.این دردسرا برای چیه؟مشکلات با خانواده خودم؟اذیتای میم؟این ناراحتی ها سر قرمزه؟پس یعنی من خیلی باید خیلی قوی باشم تا حس بدم از بین نره راجع بهش.این دردسرا حاصل کدوم انتخابمه؟حاصل عشق؟چه عشق پرمرارت بدسگالی!عشقی که خودش پا رو نابودی خودش گذاشته و ما باید مدام تلاش کنیم تا زنده نگهش داریم.

  • سین ..
  • ۰
  • ۰

ده

امروز بارها با خودم تکرار کردم که ازدواج یعنی پای اشتباهات گذشته و حال و اینده هم بمونیم و عشق هم یعنی همین.فکر کردم خیلی عاشقم.الان؟خیلی سختمه با ف عصبانی نباشم بخاطر همچین اشتباه بزرگی.ولی به هر حال زمونه خیلی بیشتر از اشتباهش ازش انتقام گرفته.اشتباهش چی بوده؟عاشق ادم اشتباهی شدن.به هر حال گاهی ادم خوبه بودن خیلی سخت تر ازین حرفاست.

من باید پاش بمونم

من باید پاش بمونم

من باید پاش بمونم

من باید پاش بمونم ...

همیشه ی همیشه ی همیشه ی لعنتی.

  • سین ..
  • ۰
  • ۰

نه

خونه‌ی ف ام.وقتی اومدم خونه قرمز مریض بود.ناراحتم که مریضه.ف مطب بود.ساعت نه ف اومد.جفتمون خیلی خسته.صبح از هشت صبح تا چهار بعد از ظهر کلاس بودم.۱۶ دور دور زمین فوتسال دویدم و پام گرفت.ف اومد.بابا برامون همبرگر درست کرد!عاشقشم.دقیقا عاشقشم.بعد مامان یه نایلون اورد توش دو تا کادو!!!گفت به مناسبت روز دانشجو.بوسش کردم بغلش کردم واقعا هیجان زده شدم و خجالت زده.چون اول که از در وارد شدم مامان محکم دست نداد.من با خودم فکر کردم که از بودنم خوشحال نیست و ناراحت شدم که جایی جز اینجا رو ندارم برم.مخصوصا اینکه با خانواده خودم قطع ارتباطم و دو هفته بیشتره که مامانو ندیدم:(مامان هم هی گیر داده به شوهرش که مثلا پدر منه بزنگم و بهش بگم دلم تنگ شده.

یعنی میدونی بعد با خودم فکر کردم ف و مامان فرزانه تبریک نگفتند روز دانشجو و چقدر بد.ولی از طرفی گفتم لابد ذهنشون درگیره و مهم نیست که.ولی وقتی کادو ها رو دیدم از خجالت اب شدم.نمیشه این مرد رو نپرستید نه؟امروز دیدم تو کارت پولم ۵۰۰ تومن پول ریخته بوده.بدون اینکه بگه.راستش شوکه شدم.فکر میکنم لیاقت این همه محبتو ندارم.

بعد دیدم میم که میشه همسر اولش و مامان قرمز شکایت نوشته.موضوع؟مانع تراشی سر دیدن بچه.در حالیکه من شاهدم که هر وقت قرمز خواسته اونجا بمونه،ف قبول کرده.میم...میخواد بگه من هستم.من بودم.من مامان قرمزم.یک تلاش و دست و پا زدن رقت انگیز حال به هم زن.ف میگه از ازدواج ما کونش سوخته.حسم؟دادگاه مال اول بهمنه.حالم ازش به هم میخوره.

یاد حرفای قبل ازدواجم میفتم که میگفتند زن اولش اذیتتون خواهند کرد.ازش واقعا حالم بد میشه.چطور میتونه انقدر وقیح باشه؟به هر حال زن و شوهر بودن یعنی همین.در حالیکه داری از گرفتن کادوی روز دانشجو ذوق مرگ میشی ده دقیقه بعد میفهمی که میم شکایت نامه تنظیم کرده.تو ذهنم بارها تصور کردم که ارمان شهر میم که اینه ک بیاد جلو در خونه سلیطه بازی و وحشی بازی دربیاره رو وقتی تو خونه خودم رفتم براش درست کنم.میذارم داد و بیداد کنه بعد پلیس بیاد ببرتش تا بفهمه این چیزی بوده که میخاسته.خیلی حس بدیه.زنی که تو زندگی قبلی کسی ک عاشقشی بوده.کسی که ادرس خونتونو خواهد دونست و چکار میکنه؟اذیت.بجای اینکه وقت برای قرمز بذاره و مادری کنه.ف میگه که قرمز مال ماست.این حسم بعد ازدواج از بین رفته.هزاران عامل باعث این حس شده.این وسط قرمز...قرمز خیلی طفلیه.حقش این نبوده تو زندگی.دوستش دارم چون شبیه شوهرمه و برام مهم نیست مامانش چه ادم مزخرف و عوضی ایه یا حداقل بهش فک نمیکنم.به هر حال اون روزی که قرمز منو بخواد ترجیح بده یا از من وظایف مادری انتظار داشته باشه حتما با جون و دل براش این کارو میکنم ولی الان با این اوصاف اصلا نمیتونم بپذیرم مال ماست و مادر نداره.چون یکی از والدینش جاش بیمارستان روانیه بجای اینکه راست راست تو خیابون راه بره.

  • سین ..
  • ۰
  • ۰

هشتم

مامان فرزانه هم به جمع کسایی که از درسم میپرسن اضافه شده!مثلا میگه کلاس چهارشنبت چی.عمومی شنبت چی.نمیدونم از رو صمیمیته یا میخاد بگه که تو تنبلی نمیری سر کلاسات.همش فک میکنم دارم با میم مقایسه میشم.خود کن بینی دارم انگار.دون کیشوت سر اینکه پروفایلم عکس ف و قرمزه باز از گوشی مامان بلاکم کرده.حال میکنم لجش درمیاد^_^حس میکنم با اینکه نمیخوام انتقام بگیرم اصلا و دیگه برام مهم نیست ولی انگار انتقام ازارای دبیرستانم داره ازش گرفته میشه ووهوهوو.هر چند خ تنبیه کمیه!تنبیهش با خوشبختی من!!!هنوز به ادمایی که میگن چقدر فاصله سنی دارید میگم ده سال.چرا نمیگم چهارده سال؟نمیدونم.اگه احساسی ک دارم رو بخوام بهشون بگم که باید بگم چهارسال!!امروز تربیت از ده دور ،هشت دور دویدم و دراز نشستم ۳۶ تاشو رفتم ^_^همش صدای فریبرز تو ذهنم بود ک میگفت افرین.ادامه بده.

ای کاش معدل کلم زیر ۱۲ نباشه:(((

  • سین ..
  • ۰
  • ۰

هفت

توی سالن ورزشم.امروز بالاخره ازین شهر دلگیر میرم.دلگیر چون ف نیست.سخت ترین هفته دوری بود از بعد از ازدواج.باید ده دور دور زمین فوتسال در ۶ دقیقه بدویم.من اصلا نمیتونم.چار دور بزور میدوم.مربی ورزشه از من خوشش نمیاد.اینُ حس میکنم ک خوشش نمیاد.یادم رفت بطری آبمو بردارم.ای کاش فقط زودی ساعت پنج و نیم عصر بشه که برم ..چه هفته‌ی سختی بود:(

  • سین ..
  • ۰
  • ۰

شش

استرس ابن رو دارم که معدل کلم زیر ۱۲ بشه و باز نتونم علوم پایه بدم.به مامان خودم زنگ زدم جواب نداد.ف میگه معدل کلت چنده؟ترسیدم برم نگاه کنم و حتا ترسیدم ب خودش بدم پسوردمو.حس اینکه از ترم پایینی خودم هم عقب میفتم مثل خرچنگه😔اما خب باید فک کنم افتادم.این تنها روشیه که میشه ریلکس بود.وقتی بحث از درس میشه هیچ کس نمیدونه چقدر احساس حقارت میکنم.به مامان ف زنگ زدم و یه سری چیزا در مورد دلتنگیش گفت که یکم زیادی فیک بود.حداقل من دروغ نمیگم.مهم نیست.شایدم دروغ نبوده و بلد نیست ی جوری بگه ک باورم بشه یا شاید انتظار داشته زودتر بزنگم بهش.به صورت کلی خوشحالم از مادر شوهرم.بی آزاره به نسبت.

خیلی چیزا حالمو بد میکنه.عکس پروفایلم رو ف و قرمز گذاشتم.که بقیه بپرسن این کیه؟منم بگم دختر شوهرم.یه بار و برای همیشه.ولی انگار هیچ کس براش سوال نشد.مردم تا زمانی کنجکاوی میکنن که مخفی کنی.وقتی بکنی تو چشمشون انگار اصلا هیچ سوالی براشون پیش نمیاد.مثلا اینکه مامانش زنده ست یا جدا شده.مامانش چکارست و این سری سوالات.

بهمن‌ماه قراره بریم تولد پسرخاله ف.راستش هنوز خاله‌ش پاگشا دعوتم نکرده و شاید احمقانه باشه ولی اگ ب خودم باشه واقعا دوست ندارم برم.اما ف میگه باید ب این چیزا اهمیت ندیم و خب من ب حرفای ف واقعا اعتقاد دارم.هر وقت میخواد‌حرفی بزنه انگار من اولویتم حتا نسبت ب خودش.

چند وقت پیش داشتم عکسای خونه ی ف رو با میم میدیدم.بعد دیدم یه سری از تابلوهای مطب تابلوهای خونه ش بوده.حالم خیلی بد شد.فک اینکه رو صندلی ی نشسته که جلوش تابلوهای زندگی اولش هستش خیلی حس بدی بود:((بنظر من دیدن اونا باعث میشه تداعی بشه خوشیا و بدیای زندگی قبلیش و من این رو واقعا نمیخام.ب هرحال تصمیم گرفتم حساسیتای اینجوریمو کم کنم و حتا اگ نتونستم کم کنم،کمتر منتقل کنم.چونکه واقعا بعدنا فهمیدم اونجوری ک فک میکردم نبوده.اما خب گاهیم ازش انتظار دارم همه چیزو از قبل پاک کرده باشه.مثل چتاش با میم و بقیعی و ف.ریاد ر.سان و بقیه:(چی بگم...به هرحال چند وقت پیش فیلمای عروسیش یا همون مهمونیشو پاک کردم.خ حالم بد شد ک انقدر خوشحال بوده.ای کاش از اول مال من بود:(ای کاش از وقتی من ب دنیا اومدم مال هم بودیم.البته تاکید میکنم ک اعتقاد دارم ک همه چیز در بهترین زمان ممکن اتفاق میفته.گاهی خودمو تصور میکنم ک اگر با ف رابطم مشکل دار باشه و با یکی اشنا بشم ک رابطم باهاش خوب باشه اینکه با ف این همه کار مشترک کردیم تاثیری تو حال خوبم یا هیجانم داره؟اتفاقا برعکس فکر میکنم عشق دوم همانِ فاجعه است!یعنی حتا فکرشم ادمو ب هیجان میندازه.ولی خب من با ف رابطم فوق العادس.میدونم این حرفا و فکرا ممکنه بویی از خیانت بده ولی بنظر من راه متعهد بودن هم حتا از خیانت میگذره.کمی پیچیده ست بعدن بیشتر در موردش مینویسم.به هر حال من دارم هی ب خودم ثابت میکنم ک فریبرز وقتی با منه ب زندگی قبلیش فک نمیکنه و الان ثابت شده بهم تقریبا ک با من خ خوشحاله^_^حالم خوبه.امیدوارم معدلم زیر ۱۲ نباشه.ای خدا ک من چقدر احمق و خنگم:((

  • سین ..
  • ۰
  • ۰

پنج

وقتی حالتون بده نسکافه زیاد نخورید.وقتی نسکافه زیاد خوردید بعدش کیک شکلاتی نخورید.وقتی کیک شکلاتی خوردید خامه زیاد نخورید وگرنه مثل الان من توی خوابگاه پر از حالت تهوع و کلافگی میشید.ف خیلی بی‌قراری میکنه.در حری که احساس عذاب وجدان میکنم زن متاهلیم که باید پنج سال دور از شوهرم درس بخونم.همش با خودم فکر میکنم عزیزدلم به خاطر من داره دوریو تحمل میکنه.بخاطر این مدرک کوفتی.بعدش باز حالم بده که چرا درس نمیخونم.یه عالمه ویروس نخونده و انگل نخونده و اندام نخونده و جنین نفهمیده دارم😔چقدر از خودم بدم میاد ک فریبرز این همه کار میکنه و من حس میکنم هیچ غلط خاصی نمیکنم.فقط فکر فکر فکر...ای کاش یبار دیگه فقط ترم سه بشه.دلم برای اون کتابخونه رفتنا،درس خوندنا،جدی بودنا و اخر هفته ها بی دغدغه عشق کردنا تنگ شده.چی میشه فقط یه بار دیگه ترم سه بشم.اصلا فردا میخوام دوباره برم کتابخونه و شروع کنم این کارو.چقدر دوست داشتم.چقدر حالم خوب میشد.ف چقدر با من خوبه.چقدر همه کار داره برام میکنه.اون وقت من چکار میکنم در برابرش؟هیچکار.حقیقتا هیچکار.امشب مالامال از احساس عذاب وجدانم😔😕

امشب برا فاطمه هم اتاقیم گفتم جریان ازدواجمو.واکنشش خیلی عادی بود.انقدر داره حالم خوب میشه با گفتنش ک دلم میخواد این سر بریده رو به همه نشون بدم دیگه.

خیلی حرف دارم.در مورد همه چیز.اینستاگراممو حذف کردم.حوصله نداشتم.

  • سین ..
  • ۰
  • ۰

چهارم

از خودم خسته‌ام.از اشتباهات ناتمام ناشی‌گری ام در نقش منشی.از درس نخواندن و الافی توی این ور و آن ور.از فکرهای منفی و تفسیرهای ناتمام و بیشتر از همه از خودم، خود لعنتی‌ام خسته‌ام.

  • سین ..