سیاه سفید

هر چه که می بینیم لزوما حقیقت ندارد.

سیاه سفید

هر چه که می بینیم لزوما حقیقت ندارد.

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۹/۱۶
    ده
  • ۹۵/۰۹/۱۶
    نه
  • ۹۵/۰۹/۱۵
    شش
  • ۰
  • ۰

شش

استرس ابن رو دارم که معدل کلم زیر ۱۲ بشه و باز نتونم علوم پایه بدم.به مامان خودم زنگ زدم جواب نداد.ف میگه معدل کلت چنده؟ترسیدم برم نگاه کنم و حتا ترسیدم ب خودش بدم پسوردمو.حس اینکه از ترم پایینی خودم هم عقب میفتم مثل خرچنگه😔اما خب باید فک کنم افتادم.این تنها روشیه که میشه ریلکس بود.وقتی بحث از درس میشه هیچ کس نمیدونه چقدر احساس حقارت میکنم.به مامان ف زنگ زدم و یه سری چیزا در مورد دلتنگیش گفت که یکم زیادی فیک بود.حداقل من دروغ نمیگم.مهم نیست.شایدم دروغ نبوده و بلد نیست ی جوری بگه ک باورم بشه یا شاید انتظار داشته زودتر بزنگم بهش.به صورت کلی خوشحالم از مادر شوهرم.بی آزاره به نسبت.

خیلی چیزا حالمو بد میکنه.عکس پروفایلم رو ف و قرمز گذاشتم.که بقیه بپرسن این کیه؟منم بگم دختر شوهرم.یه بار و برای همیشه.ولی انگار هیچ کس براش سوال نشد.مردم تا زمانی کنجکاوی میکنن که مخفی کنی.وقتی بکنی تو چشمشون انگار اصلا هیچ سوالی براشون پیش نمیاد.مثلا اینکه مامانش زنده ست یا جدا شده.مامانش چکارست و این سری سوالات.

بهمن‌ماه قراره بریم تولد پسرخاله ف.راستش هنوز خاله‌ش پاگشا دعوتم نکرده و شاید احمقانه باشه ولی اگ ب خودم باشه واقعا دوست ندارم برم.اما ف میگه باید ب این چیزا اهمیت ندیم و خب من ب حرفای ف واقعا اعتقاد دارم.هر وقت میخواد‌حرفی بزنه انگار من اولویتم حتا نسبت ب خودش.

چند وقت پیش داشتم عکسای خونه ی ف رو با میم میدیدم.بعد دیدم یه سری از تابلوهای مطب تابلوهای خونه ش بوده.حالم خیلی بد شد.فک اینکه رو صندلی ی نشسته که جلوش تابلوهای زندگی اولش هستش خیلی حس بدی بود:((بنظر من دیدن اونا باعث میشه تداعی بشه خوشیا و بدیای زندگی قبلیش و من این رو واقعا نمیخام.ب هرحال تصمیم گرفتم حساسیتای اینجوریمو کم کنم و حتا اگ نتونستم کم کنم،کمتر منتقل کنم.چونکه واقعا بعدنا فهمیدم اونجوری ک فک میکردم نبوده.اما خب گاهیم ازش انتظار دارم همه چیزو از قبل پاک کرده باشه.مثل چتاش با میم و بقیعی و ف.ریاد ر.سان و بقیه:(چی بگم...به هرحال چند وقت پیش فیلمای عروسیش یا همون مهمونیشو پاک کردم.خ حالم بد شد ک انقدر خوشحال بوده.ای کاش از اول مال من بود:(ای کاش از وقتی من ب دنیا اومدم مال هم بودیم.البته تاکید میکنم ک اعتقاد دارم ک همه چیز در بهترین زمان ممکن اتفاق میفته.گاهی خودمو تصور میکنم ک اگر با ف رابطم مشکل دار باشه و با یکی اشنا بشم ک رابطم باهاش خوب باشه اینکه با ف این همه کار مشترک کردیم تاثیری تو حال خوبم یا هیجانم داره؟اتفاقا برعکس فکر میکنم عشق دوم همانِ فاجعه است!یعنی حتا فکرشم ادمو ب هیجان میندازه.ولی خب من با ف رابطم فوق العادس.میدونم این حرفا و فکرا ممکنه بویی از خیانت بده ولی بنظر من راه متعهد بودن هم حتا از خیانت میگذره.کمی پیچیده ست بعدن بیشتر در موردش مینویسم.به هر حال من دارم هی ب خودم ثابت میکنم ک فریبرز وقتی با منه ب زندگی قبلیش فک نمیکنه و الان ثابت شده بهم تقریبا ک با من خ خوشحاله^_^حالم خوبه.امیدوارم معدلم زیر ۱۲ نباشه.ای خدا ک من چقدر احمق و خنگم:((

  • ۹۵/۰۹/۱۵
  • سین ..

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی